عکس های زیبا از قرآن کریم,akslar عکس های زیبا از قرآن کریم,دانلود عکس های زیبا از قران کریم,[categoriy]

عکس های زیبا از قرآن کریم

همه آیات قرآن به طور مستقیم و غیر مستقیم در مقام تربیت انسان است. یکی از بخش های مهم تربیت، تربیت فرزند است که قرآن در سوره های متعدد و در ضمن بیان سرگذشت انبیا و فرزندان آنان (نوح، ابراهیم، یعقوب ، یوسف و...) به مسائل تربیت فرزند (اهمیت، محورها، شیوه ها و...)  آگاهی داده است. اوج آموزه های قرآن در این زمینه در سوره لقمان است که خداوند متعال به صورت مستقیم محور های مختلف تربیتی را از زبان لقمان خطاب به فرزندش بیان نموده است.

پاسخ تفصیلی

یکی از امتیازات و ویژگی های قرآن مجید این است که خود یک کتاب تربیتی است و همه آیات آن به طور مستقیم و غیر مستقیم در مقام تربیت انسان در رده های مختلف سنی، از خردسال تا کهن سال است. گاه این وظیفه خطیر را به صورت مستقیم و گاه به صورت غیر مستقبم بیان کرده است. یکی از بخش های مهم تربیت، تربیت فرزندان است که قرآن در سوره های متعدد و در ضمن بیان سرگذشت انبیا و فرزندان آنان (حضرت نوح، ابراهیم، یعقوب، یوسف و...) به مسائل تربیت فرزند (اهمیت، محور ها، شیوه ها و...)  آگاهی داده است. اوج آموزه های قرآن در این زمینه در سوره لقمان است که خداوند متعال به صورت مستقیم محورهای مختلف تربیتی را از زبان لقمان خطاب به فرزندش بیان نموده است که به بعضی از این آیات اشاره می کنیم:

 

1. "وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیم‏"؛[1] (به خاطر بیاور) هنگامى را که لقمان به فرزندش- در حالى که او را موعظه مى‏کرد- گفت: «پسرم! چیزى را همتاى خدا قرار مده که شرک، ظلم بزرگى است.

 

2. "یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فی‏ صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطیفٌ خَبیرٌ"؛[2] " پسرم! اگر به اندازه سنگینى دانه خردلى (کار نیک یا بد) باشد، و در دل سنگى یا در (گوشه‏اى از) آسمانها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامت براى حساب) مى‏آورد خداوند دقیق و آگاه است!

 

3."یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ"؛[3] پسرم! نماز را برپا دار، و امر به معروف و نهى از منکر کن، و در برابر مصایبى که به تو مى‏رسد شکیبا باش که این از کارهاى مهمّ است!

 

4. "وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ"؛[4] (پسرم!) با بى‏اعتنایى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبّر مغرورى را دوست ندارد.

 

5. "وَ اقْصِدْ فی‏ مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمیرِ"؛[5] (پسرم!) در راه ‏رفتن، اعتدال را رعایت کن از صداى خود بکاه (و هرگز فریاد مزن) که زشت‏ترین صداها صداى خران است.

 

این بخش کوچکی از آیات تربیتی قرآن است. برای استفاده بیشتر به تفسیر نور، محسن قرائتی، ج ‏9، ص 244 به بعد مراجعه فرمایید.



تاريخ : یک شنبه 16 فروردين 1394 ا 19:32 نويسنده : ««×محمد جعفری ×»» ا

 

 

                                    

خداوند متعال در قرآن کريم بارها به توطئه هاي بني اسراييل اشاره کرده و خباثت آنان را بيان نموده است؛ همچنين در آيات متعددي خداوند متعال به تقبيح اعمال آنان پرداخته است تا مسلمانان از اشتباهات و تخلفات آنان درس بگيرند و از معصيت و نافرماني خودداري نمايند.

 

 

 

خداوند بزرگ در چندين آيه، آينده ي بني اسراييل را پيشگويي کرده و به آن ها در اين مورد، هشدار داده است تا بني اسراييل تصور نکنند که مي توانند تا ابد به زشتکاري هاي خود ادامه دهند.

 

 

 

نمونه اي از آيات مهم در رابطه با سرنوشت بني اسراييل، آيات 4 تا 8 سوره ي اسراء (بني اسراييل) مي باشد:

 

 

 

" وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إسْرائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الأرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا (٤)

 

فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلالَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْدًا مَفْعُولا (٥)

 

ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًا (٦)

 

إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لأنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيرًا (٧)

 

عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يَرْحَمَكُمْ وَإِنْ عُدْتُمْ عُدْنَا وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيرًا (٨)

 

 

 

همان گونه که ملاحظه مي فرماييد، خداوند متعال در قرآن مجيد، دو فساد بزرگ را براي بني اسراييل پيشگويي کرده است که بنابر گفته ي قرآن، اين پيشگويي در تورات نيز آمده است.

 

 

 

در اين پيشگويي، خداوند متعال به بني اسراييل اعلام مي دارد که آن ها دو مرتبه فساد بزرگي در جهان برپا مي کنند.

 

 

 

در دفعه ي اول، بندگان پرصلابت خدا، بني اسراييل را به شدت تنبيه مي نمايند و حتي به جستجوي خانه به خانه نيز مي پردازند؛ سپس بني اسرايي  صاحب  اموال و قدرت و جمعيت بسياري مي گردد و بر بندگان پرصلابت خدا (که قبلاً به آن اشاره کرديم)، چيرگي مي يابد.

 

 

 

اما هنگامي که زمان وعده ي دوم خداوند متعال  فرا  مي رسد،  همان  بندگان  برگزيده ي  خدا  که  در  مرتبه ي  اول، بني اسراييل را شکست داده بودند، در مرتبه ي دوم نيز بني اسراييل را شکست مي دهند که اين شکست به مراتب سنگين تر  از  شکست  اول  بوده  و  پرونده ي  بني اسراييل را  براي  هميشه مي بندد. شکست دوم، خود شامل چند مرحله است که در مرحله ي اول، صورت هاي بني اسراييل سياه شده (به دليل ترس و يا رسوايي)، سپس بندگان با صلابت خدا وارد مسجدالاقصي مي شوند و در نهايت، هر چيز را که زير سلطه ي  خود  مي گيرند، در هم مي کوبند.

 

 

 

اما سوالي که مطرح مي شود اين است که آيا  اين  دو مرتبه اي  که  خداوند از آن ها نام مي برد، تاکنون رخ داده اند؟

 

 

 

در اين رابطه، نظرات مختلفي در بين عالمان دين وجود دارد که عبارتند از:

 

 

 

1)      عده اي ابراز مي دارند  که  هر  دو  وعده ي  خداوند  در  مورد بني اسراييل، سال ها قبل به حقيقت پيوسته است. اين عالمان ارجمند ابراز مي دارند که افرادي همچون « بخت النصر بابلي » و « تيتوس رومي »، حملات سختي عليه بني اسراييل انجام داده و در دو مرتبه آن ها را به سختي شکست دادند.(483)

 

 

 

2)      عده اي ديگر از علما اعتقاد دارند که هنوز دو کيفر بني اسراييل اتفاق نيفتاده است و احتمالاً در آينده رخ خواهد داد.(484)

 

 

 

3)      تعداد ديگري از علما معتقدند که ما در مرتبه ي اول فساد بني اسراييل هستيم و وقايع امروز فلسطين اشغالي نيز مربوط به مرتبه ي  اول  فساد بني اسراييل است.

 

 

 

4)      گروه ديگري از علما اعتقاد دارند که اولين مرتبه ي تنبيه بني اسراييل در تاريخ  به  دست  مسلمانان  به  وقوع  پيوسته  است،  اما  هنوز  تنبيه  دوم بني اسراييل رخ نداده است.(485)

 

 

 

به نظر نگارنده، سخن گروه چهارم علما بنابر مستندات تاريخي و شواهد ديگر صحيح است.

 

 

 

به منظور اثبات صحت نظريه ي گروه چهارم، قبل از هر چيز بهتر است به برخورد نظامي مسلمانان و بني اسراييل در طول تاريخ در منطقه ي بيت المقدس، و تطبيق اين برخوردها با آيات قرآن بپردازيم:

 

 

 

به احتمال زياد، اولين مرتبه ي تنبيه يهوديان در صدر اسلام و در سال 17 هجري قمري اتفاق افتاده است که در طي آن، مسلمانان توانستند بيت المقدس را فتح نمايند و کنترل اين شهر را در دست گيرند.(486)

 

 

 

از آن زمان تا اواسط قرن بيستم ميلادي، مسلمانان همواره بر اين شهر و يهوديان مستقر در آن تسلط داشته اند.(487) (البته از صدر اسلام تا قرن بيستم،  در چندين نوبت در زمان جنگ هاي صليبي، شهر بيت المقدس بين صليبيان و مسلمانان دست به دست مي شد؛ اما تسلط صليبيان بر بيت المقدس، در زمان  کوتاهي  رخ  داده  و  به  سرعت  اين  شهر  توسط  مسلمانان  پس  گرفته مي شده است. به همين دليل مي توان گفت که شهر بيت المقدس از صدر اسلام تا اواسط قرن بيستم عملاً تحت تسلط مسلمانان بوده است.)(488)

 

 

 

اما در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم ميلادي، يهوديان کم کم قدرتمند گشته و صاحب اموال فراوان و نفوذ بسيار زياد در دستگاه هاي حکومتي کشورهاي اروپايي شدند. همچنين جمعيت يهوديان در سراسر دنيا رو به افزايش  گذاشت.  با  تلاش هاي خانواده ي يهودي مکار و ثروتمند راچيلد (Rothschild) در اروپا و حمايت محافل فراماسونري و صهيونيستي در اروپا و آمريکا، پروژه ي تأسيس اسراييل آغاز شد و تئودور هرتزل به عنوان تئوريسين، به معرفي اين پروژه به عنوان يک ايده ي اعتقادي–سياسي پرداخت. (489)

 

 

 

با تحرکات مذکور و حمايت دولت هاي غربي، مهاجران يهودي صهيونيست از نقاط مختلف جهان به اسراييل آمدند و کم کم به وسيله ي ترور و اختناق و وحشي گري، فلسطين را به اشغال خود درآوردند.(490)

 

 

 

وقايع ذکر شده، با پيشگويي خداوند در اين مورد که بني اسراييل صاحب اموال و قدرت فراواني شده و بر قومي که قبلاً بر آن ها (بني اسراييل) تسلط داشتند، مسلط  مي گردند، مطابقت دارد؛ زيرا بني اسراييل با اين که قرن ها تحت تسلط مسلمانان بودند، سرانجام بر مسلمانان تسلط يافتند. به همين دليل، عده اي از علما و محققين مسلمان، اعتقاد دارند که ما در دوره اي هستيم  که در طي آن بني اسراييل بر مسلمانان تسلط يافته اند و در نتيجه بايد در آينده منتظر تسلط مسلمانان بر بني اسراييل باشيم.

 

 

 

البته بعد از پيروزي حزب الله بر اسراييل در جنگ سال 2006 ميلادي، عده اي از محققين معتقدند که ما در حال عبور از مرحله ي سلطه ي بني اسراييل بر مسلمانان هستيم؛ زيرا حزب الله با مقاومت خود توانست چهره هاي اسراييليان را  از ترس سياه  نمايد  و  اسراييلي ها  نيز  با  جنايات  بي شمارشان  عليه غير نظاميان لبناني و فلسطيني، چهره ي پليد خود را به جهانيان نشان دادند. به همين دليل، به احتمال زياد ما در دوره اي هستيم  که  قرآن  از  آن  به  عنوان « فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ لِيَسُوؤُواْ وُجُوهَكُمْ : هنگامى كه وعده دوم فرا رسد، آثار غم و اندوه در صورتهايتان ظاهر مى‏شود. » ياد مي نمايد.

 

 

 

از اين مطالب مي توان نتيجه گرفت که ما ان شا الله در چند قدمي آزادي مسجدالاقصي و وعده ي تنبيه دوم بني اسراييل واقع شده ايم؛ زيرا خداوند در ادامه مي فرمايد:

 

 

 

« وَ لِيَدْخُلُواْ الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ : و داخل مسجد (الاقصى) مى‏شوند، همان گونه كه بار اول وارد شدند. »

 

 

 

اين وعده اي است که قطعاً محقق خواهد شد.

 

 

 

با  توجه  به  شواهد  تاريخي  فوق،  مي توان  نظريه ي  گروه  چهارم  علما  را صحيح تر دانست.

 

 

 

علاوه بر دلايل مذکور، شواهد ديگري هستند که نظريه ي گروه چهارم را تأييد مي نمايند. اين شواهد عبارتند از:

 

 

 

الف)  خداوند متعال در اين آيات از اصطلاح « عِبَادًا لَّنَا أُوْلِي بَأْسٍ شَدِيدٍ : بندگانى از خود را كه سخت نيرومندند »، استفاده کرده است که اصطلاحي مثبت است و نشان مي دهد که اين بندگان خدا که يهوديان را تنبيه مي کنند، انسان هايي صالح و نيکو مي باشند؛ زيرا اگر بندگان نامبرده، انسان هايي خونريز و  سفاک  بودند (مانند لشکر بخت النصر يا تيتوس)،  خداوند  اصطلاح  « بندگان  سفاک  و  خونريز »  را  براي  آن ها  به  کار  مي برد، نه « بندگان نيرومند خود ».

 

 

 

بدين ترتيب نتيجه مي شود که تنها مسلمانان مي توانند با عبارت « عِبَادًا لَّنَا » مطابقت داشته باشند.

 

 

 

ب) در آيات مذکور، ذکر شده است که تنبيه اول و دوم يهود توسط يک گروه از بندگان خدا صورت مي گيرد که اين مسأله تنها بر مسلمانان منطبق است؛  اين در حالي است که ساير سرکوبگران يهود  از  جمله  بخت النصر،  تيتوس و ... هر کدام  فقط  يک  بار  به  سرکوب يهوديان ساکن اورشليم پرداخته اند و اين مسأله با آيات قرآن مطابقت ندارد؛ زيرا بخت النصر فقط يک بار به طور جدي به اورشليم (بيت المقدس) حمله کرد و تيتوس هم يک بار. بدين ترتيب در اين جا نيز فرضيه ي گروه هاي اول و دوم و سوم رد مي شود.

 

 

 

 

 

پ) قرآن ذکر مي کند که بني اسراييل بعد از تنبيه اول، بر تنبيه کنندگان موقتاً غلبه مي کنند و اين غلبه ي بني اسراييل بر تنبيه کنندگان، تا زمان تنبيه دوم بني اسراييل ادامه دارد. اين مطلب نيز بر مسلمانان انطباق دارد، نه بخت النصر بابلي و تيتوس رومي؛ زيرا بني اسراييل نتوانستند بعد از شکست از بخت النصر و تيتوس، بر اين دو پادشاه مسلط شوند (گرچه توانستند سرزمين خودشان را پس بگيرند).

 

 

 

در اين ميان، تنها مسلمانان بوده اند که در طول تاريخ و در طي 14 قرن بر يهوديان تسلط داشتند و يهوديان توانستند در قرن اخير بر مسلمانان  تسلط  يابند؛ اين شکست بني اسراييل از يک گروه و سپس تسلط بني اسراييل بر همان گروه را نيز تنها مي توان بر مسلمان تطبيق داد.(491)

 

 

 

 

 

الف)      از دلايل ديگري که مي توان در تأييد نظر گروه چهارم ذکر کرد، اين است که خداوند در اين آيه از دو فساد بزرگ بني اسراييل در طول تاريخ نام مي برد و براي مدت زماني که اين فسادها در آن رخ مي دهد، هيچ محدوده اي را نيز تعيين نکرده است.

 

 

 

حال اگر به نظر گروه هايي که مي گويند هر دو فساد بني اسراييل قبلاً رخ داده و يا گروه هايي که مي گويند فسادهاي مذکور هنوز رخ نداده است توجه  کنيم،  اين  سوال  مهم  پيش  مي آيد  که  بالاخره  اين  فساد  بزرگ بني اسراييل  در  زمان  ما  (قرون 20 و 21 ميلادي)  مربوط  به  کدام  فساد مي شود؟ آيا ممکن است خداوند دو فساد بزرگ را براي بني اسراييل ذکر  کند، اما فساد عصر حاضر که بزرگترين فساد بني اسراييل در طول تاريخ است، جزء فسادهاي مذکور نباشد؟ مطمئناً جواب اين سوال خير است و فساد عصر حاضر بني اسراييل، همان فساد بزرگ بني اسراييل در مرتبه ي دوم است که به حول و قوه ي الهي توسط مسلمانان سرکوب خواهد شد.

 

 

 

لازم به ذکر است که علاوه بر شواهد ذکر شده در بالا، بعضي از روايات معصومين (ع) نيز نظريه ي گروه چهارم علما را تأييد مي نمايند و مسلمانان را تنبيه گر بني اسراييل مي دانند. شگفت اين که با توجه به متن اين روايات، تنبيه گران بني اسراييل در مرتبه ي دوم و آخر، حضرت مهدي (عج) و ياران گرانقدرشان مي باشند.

 

 

 

در اين قسمت از مقاله، رواياتي از معصومين (ع) را در رابطه با آيات ابتدايي  سوره ي اسراء نقل مي کنيم:

 

 

 

در تفسير عياشى از امام باقر (ع ) روايت شده كه حضرت بعد از آن كه آيه ي شريفه ي « عِبَاداً لَّنَا أُولى بَأْسٍ شدِيدٍ  » را قرائت نمود، فرمود:

 

 

 

« مراد از اين آيه، حضرت قائم (عج ) و ياران اوست كه نيرومند و داراى صلابت مى باشند. »(492)

 

 

 

 و نيز در تفسير نور الثقلين، از كتاب روضه ي كافى از امام صادق (ع ) نقل شده كه آن حضرت در تفسير آيه ي شريفه ي فوق فرمود:

 

 

 

« خداوند قبل از خروج حضرت قائم (عج)، قومى را برانگيزد كه دشمنى از  دشمنان  آل محمد (ص)  را  رها  ننموده،  مگر  اين  كه   او   را   به  هلاكت مى رسانند. »(493)

 

 

 

و در كتاب بحارالانوار، از امام صادق (ع ) روايت شده كه وقتى اين آيه را قرائت فرمود، عرض كرديم: فدايت گرديم آنها چه كسانى هستند؟

 

 

 

امام سه بار فرمود:

 

 

 

« آنان  به  خدا  سوگند  اهل  قم  مي باشند؛  آنان  به  خدا  سوگند  اهل  قم مي باشند؛  آنان  بخدا  سوگند  اهل  قم مى باشند. »(494)

 

 

 

بدين ترتيب با توجه به مطالب فوق، به نظر مي رسد که ما در دوره ي حساسي از تاريخ واقع شده ايم که بيش از پيش نويد نزديکي ما را به ظهور آقا امام  زمان (عج)  مي دهد؛  چرا  که  بنابر  پيشگويي  قرآن،  بعد  از  تسلط بني اسراييل بر مسلمانان، اين مسلمانان هستند که به کمک پيشواي مقدس خود حضرت مهدي (عج) براي آخرين بار به تنبيه بني اسراييل مي پردازند و براي  هميشه  آنان  را  منزوي  مي گردانند.  عصر  ما  نيز  که  عصر  تسلط بني اسراييل بر مسلمانان و حتي جهان است، بي تابانه منتظر منجي جهان است تا شر فتنه هاي قوم فاسد بني اسراييل را از جهان کم کند.

 

 

 

ذکر يک نکته ي مهم: علاوه بر نکاتي که ذکر شد، بايد به اين نکته اشاره کرد که عبارت وَعْدُ الآخِرَةِ در آيات ابتدايي سوره ي اسراء، به معناي زمان تنبيه دوم بني اسراييل توسط خداوند است و به معناي روز قيامت و يا جهان  آخرت  نيست.  زيرا  خداوند  در  اين  آيه،  موضوع حمله ي گروهي از بندگان  خود  را  به  بني اسراييل  مطرح  مي کند،  حال  آن  که همگي به خوبي مي دانيم در روز قيامت چنين اتفاقاتي هرگز رخ نمي دهد. دانستن اين مطلب از آن جهت حايز اهميت است که قرآن کريم در مورد بني اسراييل، در آيات ديگري نيز عبارت وَعْدُ الآخِرَةِ را به کار مي برد. با توجه به اين که  در آيه ي 7 سوره ي اسراء، عبارت وَعْدُ الآخِرَةِ  به معناي زمان آخرين تنبيه بني اسراييل است،  به  نظر مي رسد که در آيات ديگري که در رابطه با سرنوشت بني اسراييل بيان شده نيز عبارت مذکور (وَعْدُ الآخِرَةِ) به معناي زمان تنبيه بني اسراييل است، نه روز قيامت.  

 

 

 

در نهايت مي توان چنين نتيجه گرفت که خداوند متعال در قرآن کريم، آينده ي قوم بني اسراييل را پيشگويي کرده و به اين ترتيب به اين قوم فاسد هشدار داده است تا فکر نکنند که تا ابد مي توانند به فساد و زشتکاري هاي خود ادامه دهند؛ چرا که بنا به گفته ي قرآن، عاقبت بني اسراييل، نابودي به دست بندگان خاص خداوند (مسلمانان) خواهد بود.

 

 

 

البته  منظور  از  بني اسراييل در اين جا، صرفاً قوم بني اسراييل نيست؛ بلکه شامل فراماسونري و صهيونيسم نيز که فرزندان خلف بني اسراييل هستند نيز مي شود؛ چرا که نقشه ها و اهداف اين گروه هاي فاسد نيز همجهت با منافع شوم بني اسراييل است.

 

 

 

با دقت در آيات 1 تا 8 سوره ي اسراء درمي يابيم که مسلماناني که در دوره اي  تحت سلطه ي بني اسراييل قرار گرفته اند، در نهايت با قيام مهدي موعود (عج) و يارانش، بني اسراييل را براي هميشه سرکوب مي کنند؛ اين وعده ي بزرگ الهي، تهديدي ترسناک براي قوم ظالم بني اسراييل، و وعده اي شيرين براي مسلمانان مستضعف مي باشد.

 

 

 

5 – بيان اين مطلب در قرآن که بني اسرائيل براي آخرين بار گرد هم مي آيند و مطابق روايات، اين گردهمايي در فلسطين مي باشد.

 

 

 

همان گونه که در قسمت قبل ذکر کرديم، خداوند متعال در قرآن مجيد، خبر از آينده ي قوم بني اسراييل داده است.

 

 

 

اين قوم در بخش هاي مختلف قرآن، به عنوان قومي دسيسه کار  معرفي  شده  که همواره با خواست خدا و تعاليم پيامبران مخالفت مي نموده است. در قرآن،  پايان کار بني اسراييل در چند آيه بيان شده است تا بني اسراييل عاقبت زشتکاري هاي خود را بدانند و  حجت بر آنان تمام شود.

 

 

 

يکي از آياتي که در رابطه با پايان کار بني اسراييل بيان شده است، آيه ي 104 سوره ي اسراء (بني اسراييل) مي باشد:

 

 

 

وَقُلْنَا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرَائِيلَ اسْكُنُوا الأرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفًا (١٠٤)

 

 

 

 

 

قبل از اين که به تجزيه و تحليل آيه ي فوق بپردازيم، بايد به اين نکته اشاره کنيم که در اکثر ترجمه هاي اين آيه از قرآن، عبارت وَعْدُ الآخِرَةِ به معناي دنياي آخرت و قيامت آمده است.(495) به نظر تعدادي از مفسران و نگارنده ي حقير، وَعْدُ الآخِرَةِ در اين آيه، به احتمال زياد، زماني غير از دنياي آخرت و قيامت است.(496)

 

 

 

در واقع به نظر مي رسد که منظور از وَعْدُ الآخِرَةِ  در اين آيه، زماني است که خداوند براي آخرين بار به تنبيه قوم بني اسراييل در اين دنيا مي پردازد. زيرا اگر آيه ي 7 سوره ي اسراء را به خاطر بياوريم، خواهيم ديد که در آن جا نيز عبارت وَعْدُ الآخِرَةِ  به درستي به معناي زمان آخرين تنبيه بني اسراييل ترجمه شده است، نه قيامت.(497) (در آيه ي 7 سوره ي اسراء، از حمله ي گروهي از بندگان خدا به بني اسراييل در وَعْدُ الآخِرَةِ سخن به ميان آمده است که اين اتفاق نمي تواند در قيامت رخ دهد؛ اين مسأله نشان مي دهد که وَعْدُ الآخِرَةِ  زماني قبل از قيامت بوده و به احتمال زياد در آخرالزمان مي باشد. براي درک بهتر اين مسأله، به مطلب قبلي در رابطه با تنبيه بني اسراييل مراجعه فرماييد.)

 

 

 

البته لازم به ذکر است که حتي اگر عبارت وَعْدُ الآخِرَةِ  به معناي روز قيامت نيز باشد، بازهم مي توان از آن به عنوان آخرالزمان و زمان آخرين تنبيه بني اسراييل در اين دنيا ياد کرد. زيرا در احاديث اسلامي، گهگاه از نشانه هاي ظهور حضرت مهدي (عج) به عنوان نشانه هاي قيامت نيز تعبير شده است که اين مطلب نشان مي دهد مبحث قيامت و آخرالزمان به يکديگر پيوند خورده اند. زيرا ظهور حضرت  مهدي (عج)  خود  يک  قيامت  صغري  است.  بنابراين  حتي  اگر  عبارت وَعْدُ الآخِرَةِ را به معناي قيامت نيز در نظر بگيريم، باز هم مي توان آن را به آخرالزمان تعبير کرد.(498)

 

 

 

 

 

بدين ترتيب چنين به نظر مي رسد  که  قرآن  در  آياتي  که  پيرامون  سرنوشت بني اسراييل صحبت مي کند (از جمله آيات 7 و 104 سوره ي اسراء)، عبارت وَعْدُ الآخِرَةِ را به معناي زمان آخرين تنبيه بني اسراييل به کار مي برد، نه چيز ديگر.

 

 

 

اما درباره ي آيه ي 104 سوره ي اسراء بايد گفت که خداوند در اين آيه، سرنوشت بني اسراييل را در آخرالزمان بيان مي نمايد. نکته ي شگفت انگيز اين که خداوند متعال، در اين آيه نيز يکي ديگر از معجزات خود را گنجانده و  اتحاد و اجتماع بني اسراييل را در آخرالزمان به صورت غير مستقيم پيشگويي کرده است.

 

 

 

بدين ترتيب که خداوند بزرگ در اين آيه، مي فرمايد:

 

 

 

« ... فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الاَخِرَةِ جِئْنَا بِكمْ لَفِيفاً : زماني که روز وعده ي آخر (زمان آخرين تنبيه بني اسراييل در اين دنيا و يا روز قيامت) فرا برسد، شما را آميخته با يکديگر مي آوريم. »

 

 

 

در احاديثي که از معصومين (ع) روايت شده، در تفسير اين آيه (آيه ي 104 سوره ي اسراء) نکات مهمي بيان شده است.

 

 

 

براي مثال در تفسير نورالثقلين ذکر شده که معني « جِئْنَا بِكمْ لَفِيفاً » در آيه ي 104  سوره ي  اسراء  اين  است  که:  « شما  را  از  هر  ناحيه اي  گرد هم مي آوريم. »(499)

 

 

 

علاوه بر اشاره ي قرآن کريم، در تعدادي از روايات معصومين (ع) نيز سخن از آخرين اجتماع بني اسراييل در آخرالزمان به ميان آمده است و حتي به جزييات اين  امر  نيز  اشاره  شده  است؛  نمونه اي  از  اين  روايات  را  در  زير  ملاحظه مي فرماييد:

 

 

 

حضرت پيامبر (ص)، محل آخرين اجتماع بني اسراييل را در فلسطين اشغالي و شهر عکا دانستند و فرمودند:

 

 

 

« آيا شنيده ايد نام شهرى را كه  بخشى از آن درون درياست ؟ عرض كردند: آرى؛ فرمود: قيامت به پا نمى شود، مگر آنكه هفتاد هزار تن از فرزندان اسحاق به  شهر  يورش مى برند. »(500)

 

 

 

همان گونه که ملاحظه فرموديد، پيامبر گرامي اسلام در حديث پربار خود، مقصود از عبازت « جِئْنَا بِكمْ لَفِيفاً » را در آيه ي 104 سوره ي اسراء، اجتماع آخرالزماني قوم بني اسحاق (بني اسراييل) را در شهري که بخشي از آن داخل دريا است، دانسته اند. اما به راستي شهر مذکور کدام شهر است؟

 

 

 

ويژگي هايي که پيامبر اکرم (ص) درباره ي شهر محل اجتماع بني اسراييل  بيان مي کنند، کاملاً با خصوصيات شهر عکا در فلسطين اشغالي انطباق دارد. زيرا شهر بندري عکا تا داخل دريا نفوذ کرده و بخشي از آن از سه طرف با آب دريا محاصره شده است. نکته ي جالب اين که بخش اعظم قسمت قديمي شهر  که  در  زمان  پيامبر (ص)  نيز  وجود  داشته  است،  در  آب  قرار  دارد،  اما بخش هاي جديد شهر عکا اين ويژگي را ندارند.

 

 

 

 

 

 

تصوير ماهواره اي شهر عکا در فلسطين اشغالي; اين شهر از دو بخش قديمي (گوشه ي پايين و چپ تصوير) و بخش جديد (گوشه بالا و راست تصوير) تشکيل شده است. بخش قديمي شهر, داراي خيابان هاي باريک ونامنظم و بخش جديد شهر, داراي خيابان هاي پهن و منظم است. در تصوير ملاحظه مي فرماييد که بخش مهمي از شهر(به خصوص بخش قديمي) , در دريا نفوذ کرده و از سه طرف با آب دريا محاصره شده است. بدين ترتيب, خصوصيات اين شهر با خصوصيات شهري که پيامبر(ص)  از آن به عنوان محل اجتماع بني اسراييل در آخرالزمان ياد ميکنند, کاملا انطباق دارد.

 

 

 

 

 

 

تصوير ماهواره اي بخش قديمي شهر عکا, که نشان مي دهد اين قسمت شهر در آب دريا نفوذ پيدا کرده است. اين مساله نشان مي دهد که که خصوصيات اين شهر با خصوصيات شهري که پيامبر (ص) از آن به عنوان محل اجتماع بني اسراييل در آخرالزمان ياد مي کنند, کاملا انطباق دارد.

 

 

 

 

همان گونه  که  ملاحظه  فرموديد،  خداوند  متعال  در  قرآن  و  نيز  پيامبر  گرامي اسلام (ص) در حديث خود ذکر کرده اند که بني اسراييل در آخرالزمان براي آخرين بار در عکا و فلسطين اشغالي گرد هم مي آيند. اين مطلب نشان مي دهد  که  خداوند  متعال  و  پيامبر  بزرگوارش،  بدين وسيله  هشداري  به بني اسراييل  داده اند  تا  بدانند  در  آن  زمان  که  در  فلسطين اشغالي  به  فساد مي پردازند، آخرين عذاب خدا فرا مي رسد.

 

 

 

همچنين آيه ي 104 سوره ي اسراء و حديث پيامبر (ص)، اين نويد را به مسلمانان مي دهند که فساد بزرگ بني اسراييل و فرزند نامشروع آن يعني فراماسونري در فلسطين اشغالي، در آخرالزمان به وقوع پيوسته و مسلمانان مي توانند بعد از اين واقعه، ظهور مولاي خود (حضرت مهدي (عج)) و نابودي بني اسراييل را انتظار داشته باشند.

 

 

 

يقيناً اين نويد شادي بخش، نقش مهمي در ايستادگي و پايداري کشور هاي اسلامي دارد و آنان را اميدوار مي کند که تا زمان ظهور حضرت قائم (عج)، سختي ها را به جان بخرند و از قدس شريف حفاظت نمايند و بعد از ظهور آن حضرت، به کمک ايشان ضربه ي نهايي را بر پيکره ي دستگاه ماسوني و صهيونيستي اسراييل وارد آورند.

 

 

 

6 – اشاره به دجال در روايات اسلامي و بيان ويژگي هاي وي.

 

 

 

پيامبر گرامي اسلام (ص) و ائمه ي معصومين (ع)، در احاديث خود سخنان گهربار فراواني را در باب دجال و بيان اوصاف او بيان کرده اند. معصومين (ع)  همواره از فتنه ي دجال به عنوان يکي از بزرگترين فتنه هاي تاريخ ياد کرده و مسلمانان را از افتادن در دام وي برحذر داشته اند و براي شناخته شدن دجال توسط مسلمانان، توصيفات و ويژگي هاي دجال را در روايات خود بيان کرده اند.

 

 

 

 از آن جا که ويژگي هاي فراماسونري با دجال انطباق زيادي دارد، مي توان نتيجه  گرفت  که  معصومين (ع)  در  ضمن  روايات  خود،  مردم  را  از  افتادن  در  دام فتنه ي بزرگ فراماسونري برحذر داشته اند؛ اما متاسفانه بسياري از کشورهاي اسلامي به اين روايات توجه نکرده و در دام فتنه ي بزرگ آمريکا و اسراييل و ساير کشور هاي ماسوني قرار گرفته اند.

 

 

 

اما خوشبختانه در احاديث مربوط به دجال آمده است که دجال توسط حضرت مهدي (عج) و يا به نيابت از ايشان به وسيله ي حضرت مسيح (ع) در آخرالزمان به قتل مي رسد و اين اميد در  دل  مسلمانان  زنده  مي شود  که  ان شاء الله فتنه ي بزرگ فراماسونري (دجال آخرالزمان) به زودي رفع خواهد شد و مسلمانان مي توانند بعد از آن، زندگي خوب و خوشي داشته باشند.

 

 

 

علاوه بر اين، معرفي خصوصيات دجال در روايات اسلامي، باعث مي شود تا مسلمانان اين جريان خبيث را (که احتمالاً همان فراماسونري است)، بشناسند و از فتنه ي بزرگ او ترس و نااميدي در دل راه ندهند و با مشاهده ي خروج او (دجال) در آخرالزمان، در مقابل وي ايستادگي نموده و خود را از نظر اعتقادي، نظامي و ... براي ظهور حضرت  مهدي (عج)  آماده  کنند  تا  با  کمک  ايشان، ضربه ي نهايي را بر پيکره ي دجال ( فراماسونري) وارد نمايند. ان شاء الله که هر چه سريعتر، آن روز بزرگ فرا رسد.  

 

 

 

 

 

7 – پيشگويي قرآن در مورد آينده ي جهان و بشارت به صالحين و مستضعفين در مورد به دست گرفتن حکومت آن.

 

 

 

خداوند متعال در آيات قرآن کريم و نيز در ساير کتب آسماني، ذکر کرده است که صالحين و مستضعفين جهان، حکومت آينده ي دنيا را در دست خواهند داشت.

 

 

 

 

برخلاف، فراماسون ها که آينده اي  تيره  و  تاريک  و  دور از زيبايي هاي معنوي را  براي  مردم  جهان  فرض کرده، و در نظريات خود همچون نظريه ي فوکوياما، دنياي کنوني را دنياي آرماني بشر معرفي نموده اند و انسان ها را از آينده ي درخشان تر نااميد کرده اند، خداوند در قرآن مجيد، اين اميد را به بندگان صالح و مستضعف خود مي دهد که آينده اي روشن در انتظار آنهاست؛ آينده اي که در آن هيچ شري وجود نخواهد داشت و عدل و داد بر انسان ها حکم خواهد راند. دنيايي که بشر در آن با تمام وجود به سمت زيبايي، پويايي، شادي و خير و صلاح حرکت خواهد کرد.

 

 

 

آن زمان، هنگامي است که ولي خدا در زمين حکم مي راند و انسان از خداي خويش و خداوند متعال از انسان، خشنود و راضي است. اين وعده اي است که قطعاً محقق خواهد شد.

 

 



تاريخ : جمعه 14 فروردين 1394 ا 10:19 نويسنده : ««×محمد جعفری ×»» ا

قرآن، کتاب آسمانی اسلام، بزرگ ترین سرمشق و راه گشای زندگی انسان ها در همه شوون و امور، تا روز قیامت است. در این کتاب بزرگ و بی نقص- که کلام خالق انسان و تمام هستی می باشد- آیاتی وجود دارد که به گونه ای بر اهمیت ورزش و نیرومند سازی جسم در کنار تقویت روح و بعد عملی دلالت دارد. ما در این جا به برخی از این آیات- در حد وسع کتاب- اشاره می کنیم، باشد که راه گشای ورزش کاران، ورزش دوستان و سایر اقشار جامعه مومن و مسلمان ما باشد، ان شاء الله.

طالوت و نیرومندی جسمانی

از جمله مواردی که نیرومندی جسمانی به عنوان یک مزیت و امتیاز در قرآن ذکر شده، داستان طالوت و قوم بنی اسرائیل است. قوم یهود که در زیر سلطه فرعونیان، ضعیف و ناتوان شده بودند، بر اثر رهبری های خردمندانه حضرت موسی علیه السلام از آن وضع اسف انگیز نجات یافته و به قدرت وعظمت رسیدند، ولی پس از مدتی دچار غرور شده و دست به قانون شکنی زدند، و به همین جهت، سرانجام از قوم "جالوت"- که در ساحل دریای روم، بین فلسطین و مصر می زیستند- شکست خورده و 440 نفر از شاه زادگانشان نیز به اسارت جالوتیان در آمدند.

این وضع، چندین سال ادامه داشت، تا آن که خداوند پیامبری به نام "اشموئیل" را برای نجات و ارشاد آن ها برانگیخت. بنی اسرائیل گرد او اجتماع نموده و از او خواستند رهبر و امیری برای آن ها انتخاب کند، تا همگی تحت فرمان و هدایت او، با دشمن نبرد کنند و عزت از دست رفته خویش را باز یابند.

اشموئیل به درگاه خداوند روی آورده و خواسته قوم خود را به پیشگاه حضرت احدیّت عرضه داشت، به او وحی شد که طالوت را به پادشاهی ایشان برگزیدم:

"وَ قالَ لَهُم نَبِِِیِهُم اِنَّ اللهَ قََََد بَعَثَ لَکُم طالُوتَ مَلِکاً؛

و پیامبرشان به آن ها گفت: خداوند، طالوت را برای زمام داری شما مبعوث [و انتخاب] کرده است."

از آن جا که طالوت مردی کشاورز بوده و توانایی مالی چندانی نداشت، اشراف با انتخاب وی مخالفت نمودند:

"قالُوا اَنّی یکُونُ لَهُ المُلکُ عَلُینا وَ نَحن اَحَقُّ بِِالمُلکِ مِنُه وَ لَم یُوتَ سَعَةً مِنَ المالِ؛

گفتند: چگونه او برما حکومت داشته باشد، با این که ما از او شایسته تریم؟ و او ثروت زیادی ندارد."

او نه ثروت و قدرت مالی دارد و نه موقعیت اجتماعی و خانوادگی، زیرا از خاندان نبوت و پیامبری نبوده و از خاندان پادشاهی نیز نیست. اشموئیل در پاسخ گفت:

"اِنَّ اللهَ اصطَفیهُ عَلیکُم وَ زادَهُ بَسطَةً فِی العِلمِ وَ الجِسمِ

خداوند او را بر شما بر گزیده و علم و [قدرت] جسم او را وسعت بخشیده است."

چنان که ملاحظه می شود، اشموئیل پیامبر دو خصلت "گسترش علمی و توانایی جسمی" را بر دو خصوصیت دیگر، یعنی قدرت مالی و افتخارات نژادی و نسبی، فضیلت و ترجیح می دهد و دارنده این دو خصلت را برای احراز مقام رهبری شایسته تر می داند، در این جا قدرت بدنی با صراحت به عنوان یک مزیت و فضیلت مطرح شده و در کنار علم و قدرت علمی قرار گرفته و با آن مقایسه شده است. هنگامی اهمیت این مقایسه روشن می شود که با اهمیت علم از دیدگاه اسلام آشنا شویم. در قرآن می خوانیم:

"اِنََّما یَخشَی اللهَ مِن عِبادِهِ العُلَموُا؛

در جمع بندگان الهی، فقط علما هستند که ترس و بیم از خداوند دارند [و حس تقوا و پرهیزگاری در دل آن ها راه دارد]."

"مَن یُوتَ الحِکمَةَ فَقَد اُوتِیَ خَیراً کَثیراً؛

کسی که از حکمت [و دانش و استحکام در اندیشه و گفتار و رفتار] برخوردار گردد، به خیر و برکت فراوانی دست یافته است."

خداوند در مقام بیان منزلت والای حضرت یحیی علیه السلام می فرماید:

"وَاتَیناهُ الحُکمَ صَبِیّاً؛

ما به یحیی علیه السلام، آنگاه که کودکی بیش نبود، حکم و داوری متین و رای و اندیشه ای استوار ارزانی داشتیم. و در کودکی به او دانایی عطا کردیم."

"یَرفَعِ اللهُ الَّذینَ امَنُوا مِنکُم وَ الَّذینَ اُوتُوا العِلمَ دَرَجات؛

خداوند آن هایی را که ایمان آورده اند و کسانی را که دانش یافته اند، به درجاتی بر افرازد."

در احادیث نبوی نیز در این خصوص چنین آمده است:

"مِدادُ العُلَماءِ اَفضَلُ مِن دِماء الشُّهَداء؛

مرکّب قلم دانشمندان از خون شهدا برتر است."

اِنَّ المَلائکَةَ لَتَضَعُ اجنِحَتَها لِطالِبِ العِلم ِرضیً بِما یَِضنَعُ؛

فرشتگان آسمانی برای ابراز رضایت و شادمانی نسبت به دانش آموختن طالبان علم، پرو بال خویش را فرو می نهند."

"اُطُلُبوا العِلمَ وَلَو بِالصّین؛

جویای دانش و علم باشید، هر چند آن را در چین [و نقاط بسیار دور دست] سراغ گرفته باشید."

"فَقیهَُ اَشَدّ عَلَی الشّیاطینِ مِن اَلفِ عابِد؛

وجود یک فقیه و فردا واجد بینش و بصیرت دینی، از دیدگاه شیطان ها و اهریمن صفتان، طاقت فرساتر و تحمّل ناپذیرتر از وجود هفتاد عابد است."

"مَوتُ قَبیلَة اَیسَرُ مِن مَوتِ العالِمِ؛

مرگ یک گروه و قبیله، از مرگ یک عالم و دانشمند، آسان تر و تحمّل پذیرتر است."

حال که تا حدودی با ارزش و مقام والای علم و عالم از دیدگاه اسلام آشنا شدیم، می توانیم به اهمیت تقویت جسم نیز پی ببریم، زیرا در این آیه قرآنی، نیرومندی جسمانی در ردیف نیرومندی علمی – و البته بلافاصله پس از آن- ذکر شده است. البته باید توجه داشت نیرومندی علمی بر توانایی جسمانی اولویت و برتری دارد و رهبری چنان چه از نظر علمی ضعیف باشد، دیگر نمی تواند رهبری کند و توانایی جسمی او نیز کمکی به وی نخواهد کرد. بدین جهت است که می بینیم ابتدا توانایی علمی طالوت مطرح شده و سپس توانایی جسمی وی، و فرمود:

"وَزادَهُ بَسطَةً فِی العِلمِ وَالجِسمِ."

از همین جا می توان استفاده کرد که قوی بودن جسمانی برای یک ورزشکار کافی نبوده و باید به موازات تقویت جسم- بلکه مقدم بر تقویت جسم- به تقویت جنبه علمی و ایمانی نیز بپردازد. قدرت بدنی و حتی قدرت علمی فراوان، چنان چه با ایمان به خدا همراه نگردد، جز زیان و خسران، فایده دیگری برای جامعه بشری نداشته و همچون تیغ تیزی خواهد بود در دست زنگی مست.

شجاعت و توان رزمی حضرت داوودعلیه السلام

هنگامی که طالوت برای مبارزه با جالوت به سوی او حرکت می کند، جنگ جویان فراوانی از مردان بنی اسرائیل وی را همراهی می کنند، ولی در نهایت با تعداد نیروی اندکی که دارای ایمانی راسخ و استوار بودند، در برابر لشکر انبوه و مجهّز جالوت، صف آرایی می نماید. خداوند متعال به اشموئیل پیامبر وحی می فرستد که قاتل جالوت شخصی است که زره حضرت موسی علیه السلام به تن او اندازه باشد، و او مردی است از فرزندان "لاوی بن یعقوب" و نامش "داوودین ایش" است. ایش، مرد چوپانی بود که ده پسر داشت و داوود کوچک ترین آن ها بود.

طالوت به هنگام گردآوری سپاه، به دنبال ایش می فرستد که خود و فرزندانت در لشگر من حضور یابید. آن گاه زره حضرت موسی علیه السلام را به تن یک یک فرزندان ایش می کند، ولی برای هر کدام یا کوتاه است و یا بلند؛ می پرسد: آیا پسر دیگری نیز داری؟

می گوید: آری، کوچک ترین پسرم را با خود نیاورده ام، تا از گوسفندان نگهداری کند.

طالوت به دنبال داوود می فرستد و وقتی زره را به وی می پوشاند، آن را درست به اندازه وی می یابد.

داوود شخصی قوی هیکل، نیرومند و شجاع بود. طالوت برای این که به توان رزمی و قدرت بدنی داوود پی ببرد، از او می پرسد: آیا تاکنون قدرت و نیروی خود را آزمایش کرده ای؟

وی پاسخ می دهد: آری، هر گاه شیری به گله من حمله نموده و گوسفندی را به دهان می گیرد، من خود را به آن شیر رسانده و با قدرت، دهانش را باز نموده و گوسفند را از آن خارج می کنم!

جالوت که دارای عظمت و ابهّت ویژه ای بود، در پیشاپیش لشکر خویش بر فیلی سوار بوده و تاجی بر سر داشت، یاقوتی نیز بر پیشانی وی می درخشید.

داوود به اقتضای شغل چوپانی، فلا خونی در اختیار داشت که سنگ در آن نهاده و به طرف حیوانات درنده ای که قصد دریدن گوسفندان را داشتید پرتاب می کرد. سنگی در آن نهاده و آن را به طرف سربازانی که در سمت راست جالوت بودند پرتاب می کند و آنان را متفرق می سازد. سربازان سمت چپ وی را نیز به همین ترتیب از او دور می سازد. آن گاه آخرین سنگی را که به همراه آورده بود، در فلاخن نهاده و آن را به سوی جالوت پرتاب می کند. سنگ به یاقوتی که روی پیشانی جالوت بود اصابت نموده، آن را خرد کرده و به مغزش اصابت می کند!

ناگاه پیکر بی جان جالوت بر روی زمین قرار می گیرد.

و خداوند بدین گونه رهروان راه حق را به پیروزی می رساند و به داوود نیز که خدمت بزرگی نموده و شایستگی خویش را به خوبی به اثبات رسانیده بود، حکومت و دانش می بخشد:

"فَهَزَمُوهُم بِاذِنِ اللهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ انیهُ اللهُ المُلکَ وَ الحِکمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا یَشاءُ؛

سپس آنان به فرمان خدا، ایشان [سپاه دشمن] را به هزیمت و شکست وا داشتند و داوود [جوان کم سن و سال نیرومند و شجاع که در لشکر طالوت بود] جالوت را کشت، و خداوند حکومت و دانش را به او بخشید، و از آن چه می خواست به او تعلیم داد."

سپس آنان به فرمان خدا، ایشان [سپاه دشمن] را به هزیمت و شکست وا داشتند و داوود [جوان کم سن و سال نیرومند و شجاع که در لشکر طالوت بود] جالوت را کشت، و خداوند حکومت و دانش را به او بخشید، و از آن چه می خواست به او تعلیم داد."

طالوت نیز با دیدن لیاقت، شایستگی و شجاعت داود، دختر خویش را به عقد ازدواج وی در آورد.

نکته قابل توجهی که در این جا به چشم می خورد، این است که قدرت و توان بدنی و جسمانی به تنهایی برای تکمیل شخصیت انسان کافی نیست؛ به همین خاطر می بینیم خداوند متعال در کنار قدرت جسمانی و حکومت بر مردم، حکمت و دانش نیز به داوود آموخته و مطالب فراوانی را نیز به او تعلیم می دهد.

"وَ اتیهُ اللهُ المُلکَ وَ المحِکمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمّا یَشاءُ."

مسابقه ورزشی، عذری موجّه

در داستان حضرت یوسف علیه السلام و برادرانش- که در قرآن آمده و خداوند متعال آن را نشانه های هدایت برای سوال کنندگان و مطالعه کنندگان آن معرفی می کند- به نکات آموزنده فراوان در زمینه های مختلف زندگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و ... بر می خوریم. یکی از این نکات آموزنده، مساله لزوم ورزش، بازی و تحرک، به ویژه برای جوانان و کودکان می باشد.

حضرت یعقوب علیه السلام دوازده پسر داشت که دو نفر از آن ها (یوسف و بنیامین) از یک مادر بودند که "راحیل" نام داشت. یعقوب به جهانی نسبت به این دو فرزند، محبت بیش تری ابراز می نمود و همین مساله باعث برانگیخته شدن حس حسادت در سایر برادران شد. آنان به یکدیگر گفتند: با این که ماده برادر، گروهی نیرومند و تواناییم، ولی باز هم پدرمان به یوسف و برادرش بنیامین علاقه بیشتری دارد.

از آن جا که این علاقه نسبت به یوسف خیلی شدیدتر بود، برادران ناتنی تصمیم گرفتند یوسف را بکشند و یا این که از پدر دور سازند. برای اجرای این نقشه، نزد پدر آمده و با قیافه های حق به جانب و زبانی نرم و همراه با یک نوع انتقاد ترحّم برانگیز گفتند: پدرجان! چرا تو هرگز یوسف را از خود دور نمی کنی و به ما نمی سپاری؟ چرا ما را نسبت به برادرمان امین نمی دانی، در حالی که ما به طور قطع خیر خواه او هستیم؟!

آن گاه ادامه می دهند:

"اَرسِلهُ مَعَنا غَداً یَرتَع وَیَلعَب وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ؛

او را فردا با ما [به خارج شهر] بفرست تا در چمن و مراتع بگردد و بازی کند و البته ما [از هر خطری] حافظ ونگهبان اوییم."

پدر از این که مبادا یوسف در اثر غفلت آنان طعمه گرگ شود، ابراز نگرانی می کند. پسران در پاسخ می گویند:

"لَئِن اَکَلَهُ الذّئبُ وَ نَحنُ عُصبَةُ اِنّا اِذاً لَخاسِروُنَ؛

اگر او را گرگ بخورد، با این که ما گروه نیرومندی هستیم، ما از زیان کاران خواهیم بود [و هرگز چنین چیزی ممکن نیست]."

بالاخره پدر را قانع ساخته و یوسف را با خود به صحرا برده و در مخفیگاه چاه قرار می دهند، تا کاروانیان رهنگذر او را با خود به دیاری دور دست برده و از یعقوب دور گردانند.

اکنون که از دست یوسف راحت شده اند، می باید عذر موجّهی برای پدر بیاورند که چرا یوسف را با خود بر نگردانده اند. نقشه ای کشیدند و آن این که با صحنه سازی به پدر وانمود می کنیم یوسف را گرگ دریده است. پیراهن یوسف را به خونی دروغین (از حیوانات یا پرندگان) آغشتند و شب هنگام با چشمی گریان به سوی پدر بازگشتند:

"وَجاوُا اَباهُم عِشاءً یَبکُون؛

و شب هنگام در حالی که گریه می کردند به سراغ پدر آمدند."

و برای این که دلیل قانع کننده ای برای غفلت خود از یوسف ارائه دهند، گفتند:

"یا اَبانا اِنّا ذَهَبتل نستَبِقُ وَ تَرَکنا یُوسفَ عِندَ مَتا عِنا فَاَ کَلَهُ الذّئبُ؛

ای پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم و یوسف را نزد اثات خود گذاردیم و گرگ او را خورد!"

و برای این که این دروغ را به پدر بباورانند، پیراهن یوسف را که به خون آلوده بودند، به عنوان سند و مدرک به پدر ارائه نمودند:

"وَ جاوُا عَلی قَمیصِهِ بِدَم کَذب؛

و پیراهن او را با خونی دروغین [نزد پدر] آوردند."

برخی از نکاتی که از این داستان به دست می آید، عبارتند از:

1- نیرومندی و ورزشکار بودن، یک مزیت و فضیلت است و به همین دلیل برادران یوسف در دو جا مطرح می کنند که ما گروهی نیرومند و ورزش کاریم:

الف) هنگامی که برادران با یکدیگر توطئه می کنند، می گویند:

"وَ نَحنُ عُصبَةُ" و آن را دلیل برتری خویش بر یوسف می دانند.

ب) هنگامی که پدر از این که گرگ یوسف را بخورد ابراز نگرانی می کند، آنان در پاسخ پدر می گویند:

"وَ نَحنُ عُصبَةُ" و داشتن نیرو می توان جسمی را مشخصه یک محافظ و پاسدار می دانند که به خوبی می تواند به ماموریت پاسداری و حفاظت عمل کند.

2- بازی کردن و تحرک را- که خود نوعی ورزش است- برای کودکان لازم و ضروری می داند. به همین جهت، برادران یوسف به بهانه بازی کردن، یوسف را از پدرش- که خود یک پیامبر الهی و معصوم و دارای بینش کافی است- جدا می کنند و او به این که بازی برای کودک لازم است، اعتراض نمی کند.

3- بازی، تحرک و ورزش، بهتر است در هوای آزاد، محیط باز و فضای سبز صورت گیرد، نه در هوای آلوده و پر از دود گازوئیل و یا محیط در بسته و تنگ و به دور از طبیعت؛ بدین جهت برادران یوسف به پدر می گویند:

"یَرتَع وَ یَلعَب؛

تایوسف در چمن و مراتع بگردد و بازی کند."

4- در حالی که برادران یوسف، بزرگ ترین و نابخشودنی ترین گناهان را مرتکب شده و به قول خودشان برادرشان را از روی غفلت به کشتن داده اند، بهترین و پیامبر پسندترین عذری که ارائه می کنند، اشتغال به ورزش و مسابقه ورزشی است و می گویند:

"یا اَبانا اِنّا ذَهَبتل نستَبِقُ وَ تَرَکنا یُوسفَ عِندَ مَتا عِنا فَاَ کَلَهُ الذّئبُ؛

ای پدر! ما رفتیم و مشغول مسابقه شدیم و یوسف را نزد اثات خود گذاردیم و گرگ او را خورد!"

و آن پیامبر هم به آنان خرده نمی گیرد که چرا به ورزش و مسابقه ورزشی پرداختید.

حضرت موسی علیه السلام جوانی نیرومند

در قرآن کریم، در باره حضرت موسی علیه السلام چنین می خوانیم:

"ولما بلغ اشده و استوی اتیناه حکما و علما و کذلک نجزی المحسنین؛

هنگامی که [موسی] نیرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او دادیم، و این گونه نیکوکاران را جزا می دهیم."

"اشد" از ماده شدت، به معنای نیرومند شدن است، و "استوی" از ماده استواء به معنای کمال خلقت و اعتدال آن است.

گویا یک نحو ارتباط بین سلامتی و نیرومندی جسمانی و یاد گرفتن حکمت و دانش وجود داشته باشد، و شنیده نشده که هیچ یک از پیامبران الهی- که تعداد آن ها در روایات اسلامی 124000 نفر ذکر شده است- ضعیف و یا ناقص الخلقه بوده باشند. در مورد جانشینان دوازده گانه پیامبر عظیم الشان اسلام نیز چنین است. به همین جهت است که در آیه مذکور فرمود: هنگامی که موسی نیرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او دادیم.

در ادامه این داستان می خوانیم که موسی علیه السلام از قصر فرعون – که در خارج شهر قرار داشت- خارج شده و وارد شهر می شود. به محض ورود به شهر، متوجه می شود یکی از پیروان او با یکی از مامورین فرعون – که می خواست از او بیگاری بکشد – درگیر شده و توان کافی برای دفاع از خویشتن را ندارد.

هنگامی که چشم شخص با ایمان به موسی علیه السلام می افتد (و با توجه به این که می دانست موسی مردی نیرومند و ورزیده است) از او یاری می طلبد.

"و دخل المدینه علی حسین غفلة من اهلها فوجد فیها رجلین یقتتلان هذا من شیعته و هذا من عدوّه فاستغاثه الّذی من شیعته علی الّذی من عدوّه؛

[موسی] در موقعی که اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شده، ناگهان دو مرد را دید که به جنگ و نزاع مشغولند؛ یکی از پیروان او بود و دیگری از دشمنانش. آن یکی که از پیروان او بود، از وی در برابر دشمنش تقاضای کمک کرد".

موسی که دارای روحیه دفاع از مظلوم در برابر ظالم بود، بلافاصله به کمک مظلوم شتافته، با ظالم درگیر می شود. او تنها با زدن یک مشت به سینه دشمن، او را از پای در می آورد.

نکته قابل توجه در این جا این است که حضرت موسی علیه السلام قدرت و توان خویش را در جهت دفاع از مظلوم و مبارزه با ظالم به کار می گیرد، همان گونه که شیرخدا، حضرت علی مرتضی علیه السلام بود و به فرزندان خویش وصیت فرمود:

"کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا؛

همواره دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید."

آن گاه موسی به خاطر این قتل ناخواسته که انجام داده به درگاه خدا استغفار می کند.

پس از این که توبه اش پذیرفته می شود، به شکرانه این نعمت، با خدای خویش پیمان می بندد که هیچ گاه پشتیبان مجرمان نباشد؛ یعنی با فرعونیان همکاری نکند و در کنار ستمدیدگان باشد.

پس از این ماجرا، موسی علیه السلام مجبور می شود از آن شهر بگریزد. وسیله نقلیه در اختیار ندارد و از طرفی باید به سرعت از شهر خارج شود. پیاده به راه می افتد و آن قدر پیاده روی می کند که کفش هایش پاره می شوند. با پای برهنه و شکم گرسنه به راه ادامه می دهد و این راه پیمایی، هشت روز به طول می انجامد. وی برای رفع گرسنگی، از گیاهان بیابان و برگ درختان استفاده می کند.

کم کم دور نمای شهر "مدین" در افق نمایان شده و موجی از آرامش بر قلب او می نشیند. وقتی نزدیک شهر مدین می رسد، گروهی از چوپانان را می بیند که برای سیراب کردن چهار پایان خود، بر سر چاهی اجتماع کرده اند و پایین تر از آن ها دو زن را می بیند که کناری ایستاده و از گوسفندان خود مراقبت می کنند، اما به چاه نزدیک نمی شوند. وضع این دختران که بسیار متین و باعفت نیز به نظر می رسند و در گوشه ای ایستاده اند و به آن ها فرصت استفاده از آب داده نمی شود، توجه موسی علیه السلام را به خود جلب می کند؛ به سوی دختران رفته می پرسد:

کار شما چیست؟ چرا پیش نمی روید و گوسفندان خود را سیراب نمی کنید؟

می گویند: ما گوسفندان خود را سیراب نمی کنیم تا چوپانان همگی حیوانات خود را آب دهند و بروند و ما از باقیمانده آب استفاده کنیم.

موسی پیش رفته و چونانان را از سر چاه کنار زده و به آنان اعتراض می کند. وضع چاه به گونه ای بود که دارای یک سطل بزرگ بود که آن را چندین نفره از چاه بالا می کشیدند و شاید دختران جوان نیز که کناری ایستاده بودند، به همین خاطر بود که نمی توانستند خود از آن چاه، آب بکشند و می بایست از آبی که چوپانان دیگر بالا می کشیدند و اضافه می آمد استفاده می کردند. از این گذشته، سنگ بزرگی نیز بر سر چاه بود که چوپانان برای محافظت از چاه، آن را بر روی آن می گذاشتند و برداشتن آن مستلزم نیروی هفت تا ده نفر جوان نیرومند بود.

چوپانان که مطمئن بودند موسی علیه السلام به تنهایی نمی تواند از چاه آب بکشد، به کناری رفته و می گویند: بفرما، اگر می توانی آب بکش. موسی علیه السلام با این که به شدت خسته و گرسنه بود، پیش رفته و با قدرت کم نظیر خویش سنگ را به سویی پرتاب می نماید و سپس به تنهایی و با همان سطل بزرگ برای گوسفندان آن دو دختر جوان (که دختران حضرت شعیب پیامبر بودند) آب کشیده و گوسفندان آن ها را سیراب می نماید. آن گاه از شدت خستگی و گرسنگی در زیر سایه درختی به استراحت پرداخته و از خداوند طلب خیر می کند.

علامه طباطبایی می فرماید:

اکثر مفسران، این گفته موسی را که در دعای خود عرض کرد: "پروردگارا!

هر خیر و نیکی بر من فرستی، من به آن نیازمندم" چنین تفسیر کرده اند که از خداوند متعال مقداری غذا در خواست کرد تا گرسنگی خود را با آن درمان نماید؛ بنابر این بهتر است مراد و منظور موسی از آن چیزی که خداوند به او عطا فرموده را همان قوت و قدرت بدنی او بدانیم. همان قوتی که کارهای خداپسندانه ای همچون دفاع از آن مرد اسرائیلی، فرار از دست فرعون و سیراب نمودن گوسفندان حضرت شعیب را با آن انجام می داد. پس اظهار فقر به این قدرت بدنی که خدا به او عنایت فرموده، کنایه از اظهار فقر به آن غذایی است که بتواند به وسیله آن، قدرت بدنی خود را حفظ نماید.

در این هنگام، ناگهان یکی از آن دو دختر- در حالی که با نهایت حیا گام بر می داشت- به سراغ او آمد و گفت: پدرم از تو دعوت می کند تا مزد سیراب کردن گوسفندان را به تو بپردازد.

دختر پیشاپیش حرکت می کند و موسی از پی او روان می شود. در بین راه باد می وزید و لباس های دختر این سو و آن سو می رفت. موسی که خدا را در نظر داشته و دوست ندارد به ناموس دیگران- ولو با نگاه کردن- خیانت کند، به دختر می گوید: من از پیش حرکت می کنم و تو از پشت سر، راه را به من نشان بده. وقتی به خدمت حضرت شعیب علیه السلام می رسد، داستان خود را برای او تعریف می کند. آن گاه یکی از آن دو دختربه پدر پیشنهاد می کند که موسی را استخدام نماید و در ادامه، دلیل این

پیشنهاد و انتخاب را چنین بیان می کند:

"اِنَّ خَیرَ مَنِ ستَاجَرتَ القَوِیُّ الاَمینُ؛

همانا بهترین کسی که می توانی استخدام کنی، آن کسی است که قوی و امین باشد."

می بینیم که در این جا قوی بودن به عنوان یک مزیت و امتیاز برای حضرت موسی علیه السلام به حساب آمده است. البته آن قوی بودنی که با امین بودن همراه باشد.

حضرت شعیب علیه السلام نیز با این پیشنهاد موافقت نموده، موسی علیه السلام را به استخدام خویش در آورده و یکی از دخترانش را نیز که "صفوره" نام داشت به ازدواج وی در می آورد.

نکته مهم دیگر این که، به طور معمول، انسان قوی و نیرومند بهتر می تواند امانت را حفظ نماید، و "امین بودن" با "قوی بودن" دارای ارتباط نزدیکی است؛ از این رو در آیه قرآن، دو کلمه "قوی" و "امین" در کنار یکدیگر به کار برده شده اند.

قوی بودن از نظر قرآن

با مطالعه قرآن کریم، متوجه می شویم که همیشه قوی بودن در قرآن به عنوان یک عامل مثبت و امتیاز، ارزیابی شده است. برای روشن شدن این مطلب، به برخی از آیات قرآنی در این باره اشاره می شود:

1- وقتی بنی اسرائیل انتخاب "طالوت" را از سوی پیامبرشان "اشموئیل" به عنوان رهبر، مورد انتقاد قرار می دهند، وی در پاسخ می گوید:

"اِنَّ اللهَ صطَفیهُ عَلَیکُم وَزادهُ بَسطَةً فِی العِلمِ وَ الجِسمِ؛

خداوند او را بر شما بر گزیده و قدرت علمی و جسمی وی را از شما افزون تر قرار داده است."

2- در باره لزوم تقویت بنیه رزمی و نظامی می فرماید:

وَعِدّوُا الَهُم مَا ستَطَعتُم مِن قُوُّة؛

در برابر آن ها [دشمنان] آن چه توانایی دارید از "نیرو" آماده سازید."

البته این "نیرو" تنها شامل نیروهای نظامی و رزمی نبوده، بلکه می تواند توانایی های اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و خلاصه هر چیزی را که می تواند ما را در پیروزی بر دشمن یاری دهد، در برگیرد. حتی در برخی از روایات می خوانیم:

"مِنهُ الخِضابُ السُّوادُ؛

یکی از مصداق های "قوّه" در این آیه، موهای سفید را به وسیله رنگ، سیاه کردن است."

یعنی اسلام حتی رنگ موها را که به سرباز بزرگ سال، چهره جوان تری می دهد تا دشمن مرعوب گردد، از نظر دور نداشته است و این نشان می دهد که چه اندازه مفهوم "قوه" در آیه فوق وسیع است.

3- وقتی قرآن سرگذشت حضرت موسی علیه السلام را بیان می فرماید، او را مردی نیرومند و قوی معرفی می کند. در یک جا می فرماید:

"فَوَکَزَهُ مُوسی فَقَضی عَلَیِه؛

موسی تنها یک مشت به آن مرد زد و او در گذشت!"

و در جای دیگر می فرماید:

"یا اَبَتِ ستَاجِرهُ اِنَّ خَیرَ مَنِ ستَاجَرت القَوِیُّ الاَمینُ؛

[دختر حضرت شعیب خطاب به وی گفت:] ای پدر! موسی را استخدام کن، همانا بهترین کسی که می توانی استخدام کنی، کسی است که نیرومند و امین باشد."

4- هنگامی که حضرت هودعلیه السلام می خواهد یکی از نعمت های خدا بر قوم خود را برشمارد، می گوید:

"وَزادَکُم فِی الخَلقِ بَصطَة؛

و به جسم شما فزونی داد."

هم از آیات قرآنی و هم از تواریخ بر می آید که آنها مردمی درشت استخوان، قوی پیکر و نیرومند بودند. از قول آن ها می خوانیم:

"مَن آشَدُّ مِنّاقُوُّة؛

چه کسی از ما نیرومند تر است؟"

5- خداوند متعال در آیات متعدد، خود را "قوی" می نامد. در این جا به برخی از این آیات اشاره می نماییم:

"عَلَّمَهُ شَدیدُ القُوی ذُومِرة فَاستَوی؛

(خدا) آن کسی که قدرت عظیمی دارد، او [پیامبر] را تعلیم داده است همان کس که توانایی فوق العاده و سلطه بر همه چیز دارد."

"اَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمیعاً؛

تمامی قدرت و توانایی از آن خداوند است."

"اَوَلَم یَرَوا اَنَّ اللهَ الَّذی خَلَقَهُم هُوَ اَشَدُّ مِنهُم قُوَّة؛

آیا آنها ندانستند، خدا که آنها را خلق فرموده بسیار از آنان تواناتر است؟!"

"لاقُوَّةَ اِلا بِاللهِ؛

جز قدرت خدا قوّه ای نیست."

"اِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُوالقُوُّةِ المَتین؛

همانا روزی بخشنده [خلق] تنها خداست که صاحب قوت و اقتداری سخت استوار است."

"اِنَّ اللهَ قَوِی ُّ شَدیدُ العِقابِ؛

همانا خداوند توانا و سخت کیفر است."

"اِنَّ رَبَّکَ هُوَ القَوِیُّ العزیزُ؛

همانا پروردگار تو مقتدر و پیروزمند است."

"کَتَبَ الله ُ لاَغلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلی اِنَّ اللهَ قَوِیُّ عَزیزُ؛

خداوند نگاشته و حتم گردانیده که البته من و رسولانم [بردشمنان] غالب شویم که خدا توانا و پیروزمند است."

اگر قوی بودن، صفت خوبی نمی بود، هرگز خداوند، خود را به آن متّصف نمی فرم

http://s1.picofile.com/file/7986031284/%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7_zohor313yar_blogfa_om_20_.gif



تاريخ : سه شنبه 11 فروردين 1394 ا 9:30 نويسنده : ««×محمد جعفری ×»» ا
 

 

كلمة شیعه و مشتقات آن بارها در قرآن مجید به کار رفته است. این واژه در اصل لغت به معنای گروه، فرقه، دسته و پیرو است.(1) در حداقل سه آیه از قرآن کریم این واژه به صورت «شیعه» به کار رفته است:

رسول مکرم برای بیان این حقیقت که مسیر صحیح اسلام پس از ایشان تنها در پیروی از ولایت امیر المؤمنان علی (علیه السلام) خلاصه می شود بارها از علی و شیعه او یعنی پیروانش، نام برده اند.

 1- سوره مریم: ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِیعَةٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمَنِ عِتِیًّا؛ آنگاه از هر دسته‏اى كسانى از آنان را كه بر [خداى] رحمان سركش‏تر بوده‏اند بیرون خواهیم كشید (2)

2- سوره قصص: وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِینٌ؛ و (حضرت موسی) داخل شهر شد بى‏آنكه مردمش متوجه باشند پس دو مرد را با هم در زد و خورد یافت‏یكى از پیروان او و دیگرى از دشمنانش [بود] آن كس كه از پیروانش بود بر ضد كسى كه دشمن وى بود از او یارى خواست پس موسى مشتى بدو زد و او را كشت گفت این كار شیطان است چرا كه او دشمنى گمراه‏كننده [و] آشكار است (3)

 3- سوره صافات: وَإِنَّ مِن شِیعَتِهِ لَإِبْرَاهِیمَ؛و بى‏گمان ابراهیم از پیروان او (حضرت نوح) است (4) در این سوره حضرت حق ابراهیم خلیل را در روش و منش و اخلاق و عمل ، و ایمان و عقیده ، و جهاد و عبادت شیعه نوح شمرده است . و ان من شیعته لإبراهیم : و بی تردید ابراهیم از پیروان نوح بوده است.

در آیات دیگری نیز مشتقات این واژه به کار رفته است:

1- مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَكَانُوا شِیَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ؛از كسانى كه دین خود را قطعه قطعه كردند و فرقه فرقه شدند هر حزبى بدانچه پیش آنهاست دلخوش شدند (5)

2- وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِی شِیَعِ الأَوَّلِینَ؛و به یقین پیش از تو [نیز] در گروه هاى پیشینیان [پیامبرانى] فرستادیم (6)

3-  قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن یَبْعَثَ عَلَیْكُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ یَلْبِسَكُمْ شِیَعًا وَیُذِیقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ انظُرْ كَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ؛ بگو او تواناست كه از بالاى سرتان یا از زیر پاهایتان عذابى بر شما بفرستد یا شما را گروه گروه به هم اندازد [و دچار تفرقه سازد] و عذاب بعضى از شما را به بعضى [دیگر] بچشاند بنگر چگونه آیات [خود] را گوناگون بیان مى‏كنیم باشد كه آنان بفهمند (7)

4-  إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُواْ دِینَهُمْ وَكَانُواْ شِیَعًا لَّسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ یَفْعَلُونَ؛ كسانى كه دین خود را پراكنده ساختند و فرقه فرقه شدند تو هیچ گونه مسؤول ایشان نیستى كارشان فقط با خداست آنگاه به آنچه انجام مى‏دادند آگاهشان خواهد كرد (8)

بنابراین اصل این واژه برگرفته از قرآن کریم است.

كلمة شیعه و مشتقات آن بارها در قرآن مجید به کار رفته است. این واژه در اصل لغت به معنای گروه، فرقه، دسته و پیرو است.

 در طول حیات پر بار رسول اکرم به مناسبت های مختلف ایشان علی(علیه السلام) را به عنوان خلیفه و جانشین پس از خود معرفی فرمودند. رسول مکرم برای بیان این حقیقت که مسیر صحیح اسلام پس از ایشان تنها در پیروی از ولایت امیر المؤمنان علی (علیه السلام) خلاصه می شود بارها از علی و شیعه او یعنی پیروانش، نام برده اند.

 از جمله:

1- بعد از نزول آیه ان الذین امنو و عملو الصالحات اولئك هم خیر البریه؛ در حقیقت كسانى كه گرویده و كارهاى شایسته كرده‏اند آنانند كه بهترین آفریدگانند(9) روی مبارك را به علی علیه السلام نموده و فرمودند: ان هذا و شیعته هم خیر البریه؛.یعنی این مرد و پیروانش بهترین آفریدگان اند.(10)

2- رسول الله صلی الله علیه وآله فرمودند : یا علی انت و شیعتك تردون علی الحوض رواء و ان عدوك یردون علی ظما ء مقبحین.(11)

3- رسول الله درحالی که به علی(علیه السلام) اشاره می فرمودند، خطاب به مردم فرمودند: جاء خیر البریة انت و شیعتك یوم القیامة راضین مرضین؛ بهترین بشر آمد. تو و پیروانت در روز قیامت راضی و خشنود خواهید بود.(12)

4- یا علی ان الله قد غفر لك و لوالدیك و لاهلك و لشیعتك؛ ای علی همانا خداوند تو را و پدر و مادرت را و خانواده ات را و پیروانت را بخشیده است.(13)

5- انك ستقدم علی الله و شیعتك راضین مرضین؛ همانا تو به پیشگاه الهی می روی و پیروانت راضی و خشنودند.(14)

6- انت و شیعتك فی الجنة؛ تو و پیروانت در بهشت خواهید بود.(15)

7- علی و شیعته فهم الفائزون یوم القیامة؛ علی و پیروانش در روز قیامت رستگارن.(16)

وقریب به همین مضامین كه لفظ شیعه از زبان مبارك نبی جاری شده است, در بسیاری از كتب صحیح و معتبر اهل تسنن نیز به وفور یافت می شود:

سنن ابن ماجه

مجمع الزواید هیثمی

كنوزالحقایق فی احادیث خیر الخلایق مناوی

استیعاب ابن عبدالبر

مستدرك حاكم

حلیةالاولیاء ابونعیم اصفهانی

تاریخ بغداد خطیب بغدادی

الصواعق المحرقة ابن حجرمكی

ریاض النظرة محب طبری

شرف النبوة ابوسعید

مناقب خوارزمی

نهایة ابن اثیر

 پس از رحلت پیامبر اکرم بر خلاف دستور و توصیه حضرت، در سقیفه بنی ساعده جلسه ای تشکیل شد تا خلیفه بعد از پیامبر تعیین شود! جلسه ای که در آن خلیفه و جانشین حقیقی پیامبر که در طول حیات شریف خود بارها بر آن تأکید نموده بود، حضور نداشت. زیرا مشغول به خاکسپاری بدن شریف پیامبر بود!!

بدین ترتیب با انحراف جریان خلافت از مسیر اصلی خود اسلام حقیقی تنها در علی و پیروان او خلاصه شد. از این رو در طول تاریخ اسلام پیروان علی(علیه السلام) با عنوان مشخص شیعه نامیده شدند.

در مقابل این گروه که اقلیت مسلمانان صدر اسلام را تشکیل می دادند، اکثرت مسلمانان به خلافت خلفایی که در سقیفه انتخاب شدند رضایت دادند و در طول تاریخ اسلام خود را اهل تسنن به معنی کسانی که به سنت و روش پیامبر عمل می کنند!، نامیدند. حال این که چه کسانی واقعاً به سنت و روش پیامبر عمل می کنند سؤالی است که به اندازه همه تاریخ اسلام پاسخ دارد!!



تاريخ : یک شنبه 9 فروردين 1394 ا 10:11 نويسنده : ««×محمد جعفری ×»» ا

الحمد الله رب العالمين، و أفضل الصلاة و أتم التسليم علي سيدنا محمد النبي الأمي و علي آله و صحبه أجمعين، يا ربنا لك الحمد كما ينبغي لجلال وجهك و عظيم سلطانك،‌ اللهم لك الحمد، و بك المستعان و لا حول و لا قوة الا بك.

آن‌چه كه در اين مقاله جمع آوري شده، شامل آيات قرآن، احاديث و روايات، سخنان و حكاياتي از علماي دين است كه ان ‌شاء الله با مطالعه آن، بيش‌تر با اهميت علم و علما آشنا‌تر خواهد شد.

 

****

زماني مياساي ز آموختن  /٭/ گر جان همي خواهي افروختن

هر كه ندارد ز آموختن ننگ /٭/ گل بر آرد زخار و لعل از سنگ

مقدمه:

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (1) خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ (3) الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ [العلق/1-5]

( اي محمّد ! بخوان چيزي را كه به تو وحي مي‌شود . انسان را از خون بسته آفريده است. بخوان! پروردگار تو بزرگوارتر و بخشنده‌تر است همان خدائي كه به وسيله قلم (انسان را تعليم داد و چيزها به او) آموخت دو چيزهائي را آموخت كه نمي دانست).[1]

يكي از نيازهاي اساسي بشر رسيدن به كمال است. و براي رسيدن به كمال و سعادت، بايد راه‌هاي گوناگوني را طي كرد.

يكي از راه‌هاي رسيدن انسان به كمال، حاصل نمودن علم و محبت با علماي دين است؛ چرا كه عبادات، معاملات، معاشرات، مناكحات و … همگي نيازمند به وجود علم و علما هستند. اگر انسان براي رسيدن به علم و نزديكي و محبت با علما كوشش كند، نتيجه‌ي مفيدي عايد او خواهد شد؛ چون هر كسي كه در طلب علم خارج شود در راه خداست تا مادامي كه دوباره به وطن خويش باز گردد.

يكي از چيزهايي كه رسول اكرم صلى الله عليه وسلم نزد خداوند متعال براي افزايش آن دعا فرموده، همان افزوني در علم است كه خداوند متعال در قرآن مي‌فرمايد: وَقُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا [طه/114]؛ و بگو: پروردگارا! (در پرتو قرآن) بر دانشم بيفزا (و از قرآن و ابعاد مختلف آن آگاه‌ترم فرما).[2]

خدوند متعال در اين آيه رسولش را امر به طلب افزوني علم نمود، همان طور در حديث آمده كه رسول صلى الله عليه وسلم چنين دعا مي‌كرد:

«اللهم انفعني بما علمتني و علمني ما ينفعني و زدني علما والحمد لله على كل حال و أعوذ بك ربي من حال النار»[3]؛ بار خدايا! از آن چه به من آموخته‌اي، بهرمندم گردان، و آن‌چه مايه‌ي بهره‌مندي من است، به من بياموزان و ستايش در هر حال از آنِ خداست پناه مي‌برم از اهل دوزخ.

طلب كردن علم از آن است فرض  /٭/ كه بي علم كسي را به حق راه نيست

كسي ننگ دارد ز آموختن /٭/ كه از ننگ ناداني آگاه نيست

بر تمام مردم دنيا فرض مي‌باشد كه در به وجود آوردن علماي حقاني بكوشند؛ وقتي كه وجود علما فرض كفايه شد، اگر گروهي براي اين كار همت گمارند، اين فرض از گردن بقيه ساقط مي‌شود و گر نه تمام مردم گناه كار خواهند شد.

علم اگر اندك بود، خوارش مدار /٭/ زآنكه علم دارد قدر بي‌شمار

اگر يك عالم، هر چه قدر هم بد باشد وجودش ضروري است؛ چرا كه در تمام مسائل شرعي ما نيازمند علما هستيم.

تعريف لغوي و اصطلاحي علم و عالم:

 علم در لغت: يعني دانستن چيزي همراه با حقيقت آن.

علم از يك لحاظ به دو قسم تقسيم مي‌شود: علم نظري و علم عملي.

تعريف علم نظري:آن است كه بعد از ادراك، كامل مي‌شود، يعني بعد از حصول به آن، نياز به عمل نيست؛ مثل علم توحيد باري تعالى، فرشتگان، كتاب‌هاي آسماني، علم رسولان و شناخت سخناني كه نياز به عمل ندارد.

تعريف علم عملي:آن است كه بدون عمل، كامل نخواهد شد، مثل علم نماز، روزه، زكات، حج و غيره كه زماني مفيد واقع مي‌شود كه به آن عمل شود.

تقسيم ديگر علم، به عقلي و سمعي است.

تعريف علم عقلي:آن است كه با انديشه‌ورزي و تأمل حاصل شود.

تعريف علم سمعي:آن است كه با شنيدن حاصل مي‌شود.

تعريف علم در اصطلاح شرع:مراد از علم، كتاب الله و سنت رسول الله صلى الله عليه وسلم است كه با ادراك و عمل و عقل و سمع حاصل مي‌شود.

خداوند مي‌فرمايد: قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ [الزمر/9]؛ بگو: آيا كساني كه (وظيفه خود را در قبال خدا) مي‌دانند، با كساني كه (چنين چيزي را) نمي دانند، برابر و يكسانند ؟ ! (هرگز) تنها خردمندان (فرق اينان را با آنان تشخيص مي‌دهند، و از آن) پند و اندرز مي‌گيرند.

قُلْ لَا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ [المائدة/100]؛ (اي پيغمبر! به مردم) بگو : ناپاك و پاك (و حرام و حلال) مساوي نيستند.

وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ وَلَا الظُّلُمَاتُ وَلَا النُّورُ وَلَا الظِّلُّ وَلَا الْحَرُورُ [فاطر/19-21]؛ نابينا و بينا يك‌سان نيست. [مراد جاهل و عالم، و گمراه و راهياب است.] و تاريكي‌ها و نور هم يك‌سان نمي‌باشد. [«الظُّلُمَاتُ»: تاريكي‌هاي كفر مراد است . «النُّورُ»: نور ايمان مراد است.] و سايه و گرماي سوزان هم يكي نيست. [مراد بهشت است. «الْحَرُورُ»: باد داغ و سوزان. گرماي سوزان. مراد دوزخ است.].[4]

لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ [الحشر/20]؛ بهشتيان و دوزخيان يك‌سان و برابر نيستند.

در آيات ذكر شده فوق خداوند برتري هفت چيز را بر هفت چيز ديگر ذكر كرده است. امام غزالي رحمه الله و برخي ديگر از علماي راستين گفته‌اند كه مراد از هفت مورد علم، پاكي، بهشت، بينايي، نور، سايه و زنده، همان علم است و هدف از هفت چيز مقابل و ضد آن‌ها، جهل است. همه‌ي هفت مثال، مساوات علم و جهل را نفي كرده است.[5]

تعرف عالم:

شخصي از رسول خدا صلى الله عليه وسلم پرسيد: عالم كيست؟ آن‌حضرت صلى الله عليه وسلم فرمودند: «آن شخص كه بيش‌تر از الله بترسد».[6]

از حضرت جابر رضي الله عنه روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمودند: «عالم كسي است كه در كلام الهي، از فكر و انديشه كار گيرد، و بر طاعت او تعالى عامل باشد، و از كار‌هاي ناخشنود كننده‌ي او تعالى اجتنتاب ورزد».[7]

امام غزالي رحمه الله مي‌فرمايد: «مراد از علما، فقط آن كسي هستند كه در خصوص مسايل هستي، نظري صحيح ارائه داده يا در كاينات تفكر و انديشه كرده، به يگانگي خدا پي ببريد، اگر چه آنان طبق ضابطه، عالم نباشند».[8]

حضرت حسن بصري رحمه الله گفته است: «عالم كسي است كه از پروردگار رحمان غايبانه بترسد و به اموري راغب و مايل باشد كه خداوند متعال در آن رغبت دارد و از اموري كه خداي سبحان از آن‌ها ناراضي است، اعراض كند».[9]

در جايي ديگر مي‌فرمايد: «عالم كسي است كه در نهان و آشكار از خدا بترسد، و هر آنچه خدا به آن ترغيب نموده، مرغوب او و آن چه در نزد حضرتش ناپسند باشد، از آن نفرت داشته باشد».[10]

هفت نعمت علم به انبياء:

1 – وَعَلَّمَ آَدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا [البقرة/31]؛ سپس به آدم نام‌هاي (اشياء و خواصّ و اسرار چيزهائي را كه نوع انسان از لحاظ پيشرفت مادي و معنوي آمادگي فراگيري آن‌ها را داشت، به دل او الهام كرد و بدو) همه را آموخت.

2 – وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا [الكهف/65]؛ از جانب خويش بدو – حضرت خضر- علم فراواني داده بوديم.

3 - وَعَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ [يوسف/101]؛ مرا از تعبير خواب‌ها آگاه ساخته‌اي.

4 – وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ [الأنبياء/80]؛ و بدو ـ حضرت داوودـ ساختن زره را آموختيم.

5 – يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ [النمل/16]؛ اي مردم ! به ما (درك) سخن پرندگان (و نحوه‌ي سخن گفتن با آن‌ها، به وسيله‌ي خداوند بزرگوار) آموخته شده است.

6 – وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ [آل عمران/48]؛ و بدو خطّ و كتابت، و دانش راستين و سودمند، و تورات و انجيل مي‌آموزد. «يُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ»: مراد اين است كه عيسي باسواد خواهد بود؛ نه بي‌سواد.

7 – وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ [النساء/113]؛ به تو ـ پيامبر صلى الله عليه وسلم ـ آموخته است كه نمي‌توانستي (جز در پرتوِ وحي) آن را بياموزي و بداني.

حضرت آدم عليه السلام به بركت علم، معلم فرشتگان شد.

حضرت خضر عليه السلام به بركت علم، استاد پيامبر بزرگواري چون حضرت موسي عليه السلام شد.

حضرت يوسف عليه السلام به بركت علم از زندان آزاد شد و به وزارت مصر رسيد.

حضرت داوود عليه السلام به بركت علم، به پادشاهي رسيد.

حضرت سليمان عليه السلام به بركت علم، به مُلك سبا دست يافت.

حضرت عيسي عليه السلام به بركت علم، تهمتي را كه به مادرش زده بودند را از او زدود.

حضرت محمد صلى الله عليه وسلم به بركت علم خود به ختم نبوت و شفاعت عظمى و خلافت سر افراز شد.[11]

فضيلت علم و علما از قرآن:

1 – فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آَتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا [الأنبياء/79]؛ ما بهترين راه حل در مسأله قضاوت را به سليمان فهمانديم، و به هريك از آن دو داوري و دانش آموختيم.

2 – إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ [فاطر/28]؛ تنها بندگان دانا و دانشمند، از خدا، ترس آميخته با تعظيم دارند. قطعاً خداوند توانا و چيره ( در كار جهان‌آرائي است) و بس آمرزگار (براي بندگان توبه‌كار و اميدوار به الطاف كردگاري) است.

3 – قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ [الزمر/9]؛ بگو: آيا كساني كه (وظيفه‌ي خود را در قبال خدا) مي‌دانند، با كساني كه (چنين چيزي را) نمي‌دانند، برابر و يكسانند؟! (هرگز). تنها خردمندان (فرق اينان را با آنان تشخيص مي‌دهند، و از آن) پند و اندرز مي‌گيرند.

4 – يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ [المجادلة/11]؛ خداوند به كساني از شما كه ايمان آورده‌اند و بهره از علم دارند، درجات بزرگي مي‌بخشد.

صفات كلي علما در قرآن:

به طور كلي در قرآن پنج منقبت بزرگ براي علما تنصيص شده است كه عبارت‌اند از:

1 ـ ايمان: وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ [آل عمران/7].

2 – توحيد: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ [آل عمران/18].

3 ـ بكاء براي خداوند متعال: إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا [الإسراء/107]؛ كساني كه قبل از نزول قرآن، دانش و آگهي بديشان داده شده است (و با تورات و انجيل راستين سروكار داشته اند)، هنگامي كه قرآن بر آنان خوانده مي‌شود، سجده كنان بر رو مي‌افتند (و سر تسليم در برابر خدا فرود مي‌آورند و او را سپاس مي‌گويند كه ايشان را با نعمت ايمان نواخته است).

4 ـ خشوع: قُلْ آَمِنُوا بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا (107) وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولًا (108) وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا [الإسراء/107-109]؛ بگو: (اي كافران ! مي‌خواهيد) به قرآن ايمان بياوريد يا ايمان نياوريد، (اختيار خوشبختي و بدبختي خودتان را داريد، ولي بدانيد كه اعجاز و حقيقت قرآن روشن است) و كساني كه قبل از نزول قرآن، دانش و آگهي بديشان داده شده است (و با تورات و انجيل راستين سروكار داشته اند)، هنگامي كه قرآن بر آنان خوانده مي‌شود، سجده كنان بر رو مي‌افتند (و سر تسليم در برابر خدا فرود مي‌آورند و او را سپاس مي‌گويند كه ايشان را با نعمت ايمان نواخته است). و (در حال اين سجده عاشقانه) مي‌گويند: پروردگارمان پاك و منزّه است (از اين كه در وعده نعمت بهشت و وعيد عذاب دوزخ خلاف كند) مسلّماً وعده پروردگارمان انجام شدني است. و (بار ديگر) بر چهره ها فرو مي‌افتند و مي‌گريند و (اشك شادي مي‌ريزند، و مواعظ قرآن) بر تواضع آنان (در برابر خدا) مي‌افزايد.

5 ـ خشيت: إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ [فاطر/28]؛ تنها بندگان دانا و دانشمند، از خدا، ترس آميخته با تعظيم دارند.

فضيلت علم و علما از سنت:

1 – «مَنْ يُرِدْ اللَّهُ بِهِ خَيْرًا يُفَقِّهْهُ فِي الدِّينِ»؛ آن‌که خداوند به او اراده‌ي خير کند، در دين دانشمندش سازد.[12]

2 – «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»[13]؛ طلب علم بر هر شخص مسلمان فرض است.

3 – «مَنْ سَلَكَ طَرِيقًا يَطْلُبُ فِيهِ عِلْمًا سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِيقًا مِنْ طُرُقِ الْجَنَّةِ، وَإِنَّ الْمَلائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضَاءً بِمَا يَصْنَعُ، وَإِنَّ فَضْلَ الْعَالِمِ عَلَي الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ عَلَى سَائِرِ الْكَوَاكِبِ، وَإِنَّ الْعَالِمَ لَيَسْتَغْفِرُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَمَنْ فِي الأَرْضِ حَتَّي الْحِيتَانُ فِي جَوْفٍ مِنَ الْمَاءِ، وَإِنَّ الْعلما وَرَثَةُ الأَنْبِيَاءِ، وَإِنَّ الأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَارًا وَلا دِرْهَمًا، وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَهُ فَقَدْ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ»[14]؛ از ابو درداء رضي الله عنه روايت شده که گفت از رسول صلى الله عليه وسلم شنيدم که مي‌فرمود: آن‌که در راهي رود که در آن طلب علم کند، خداوند برايش راهي را به سوي بهشت آسان مي‌کند. و همانا فرشتگان به واسطه‌ي رضايتي که از کارش دارند، بال‌هاي خود را براي طالب علم مي‌گسترانند و همه‌ي کساني که در زمين و آسمان‌اند، حتي ماهي‌ها در آب، براي عالِم آمرزش مي‌طلبند و فضيلت عالِم بر عابد مانند فضيلت ماه شب چهارده بر ديگر ستاره‌هاست و اين که علما ميراث‌بر پيامبران‌اند و پيامبران درهم و ديناري به ميراث نگذاشتند، بلکه علم را به ارث گذاشتند، کسي که آن را گرفت، بهره‌ي وافر گرفته است.

4 – «فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَي الْعَابِدِ سَبْعُونَ دَرَجَةً مَابَيْنَ كُلِّ دَرَجَتَيْنِ كَمَا بَيْنَ السَّمَاءِ والأَرْضِ»[15]؛ برتري عالم بر عابد هفتاد درجه است كه ما بين هر دو درجه همانند ما بين آسمان و زمين است.

5 – «قَالَ رَسُولُ صلى الله عليه وسلم فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَي الْعَابِدِ كَفَضْلِي عَلَي أَدْنَاكُمْ»[16]؛ رسول صلى الله عليه وسلم فرمودند: برتري عالم بر عابد مانند برتري من بر ادناترين شماست.

6 – «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ بِحَدِيثٍ يَرْفَعُهُ قَالَ: النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الْفِضَّةِ وَالذَّهَبِ خِيَارُهُمْ فِي الْجَاهِلِيَّةِ، خِيَارُهُمْ فِي الْإِسْلَامِ إِذَا فَقُهُوا وَالْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَمَا تَنَاكَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ»[17]؛ از ابو هريره رضي الله عنه روايت است که: پيامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: مردم معادني هستند مانند معدن هاي طلا ونقره، برترشان در جاهليت، برترشان در اسلام است، البته هرگاه دانشمند شوند. و ارواح مانند لشکرهاي گرد آمده ايست، آنچه از آن‌ها با هم شناخت حاصل نمايد، با هم الفت مي‌گيرد و آنچه از آن‌ها با هم شناخت حاصل نکند، با هم اختلاف مي‌کند.

7 – «الْعِلْمُ حَيَاةُ الإِسْلاَمِ وَعِمَادُ الإيمَانِ وَمَنْ عَلِمَ عِلْماً أَتَمَّ الله لَهُ أَجْرَهُ وَمَنْ تَعَلَّمَ فَعَمِلَ عَلَّمَهُ الله مَالَمْ يَعْلَمْ»[18]؛ علم زندگاني اسلام و ستون ايمان است، كسي كه حصه‌اي از علم ياد بگيرد، خداوند به طور كامل مزدش را مي‌دهد و كسي تعليم گرفت سپس بر آن عمل نمود، خداوند متعال آن چيزهاي را كه نمي‌ داند به او تعليم مي‌دهد.

8 – «لَا حَسَدَ إِلَّا فِي اثْنَتَيْنِ رَجُلٌٍ آتَاهُ اللَّهُ مَالًا فَسُلِّطَ عَلَى هَلَكَتِهِفِي الْحَقِّ وَرَجُلٌٍ آتَاهُ اللَّهُ الْحِكْمَةَ فَهُوَ يَقْضِي بِهَا وَيُعَلِّمُهَا»[19]؛ غبطه جايز نيست مگر در دو مورد. يكي، شخصي كه خداوند به او مال و ثروت داده و به او همت بخشيده است تا آن را در راه خدا خرج كند. دوم، كسي كه خداوند به او علم و معارف شرعي عنايت فرموده و او از علم خود، ديگران را بهره مند مي‌سازد و با عدالت، قضاوت مي‌كند.

9 – «قَالَ صَفْوَانُ بْنُ عَسَّالٍ: أَتَيْتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه وسلم وَهُوَ فِي الْمَسْجِدِ مُتَّكِئٌ عَلَي بُرْدٍ لَهُ أَحْمَرَ، فَقُلْتُ لَهُ: يَا رَسُولَ الله، إِنِّي جِئْتُ أَطْلُبُ الْعِلْمَ، فَقَالَ: مَرْحَبًا بِطَالِبِ الْعِلْمِ، إِنَّ طَالِبَ الْعِلْمِ لَتَحُفُّهُ الْمَلاَئِكَةُ بِأَجْنِحَتِهَا، ثُمَّ يَرْكَبُ بَعْضُهُمْ بَعْضًا، حَتَّى يَبْلُغُوا السَّمَاءَ الدُّنْيَا مِنْ مَحَبَّتِهِمْ لِمَا يَطْلُبُ»[20]؛ صفوان بن عسال مي‌گويد: «نزد پيامبر صلى الله عليه وسلم آمدم در حالي كه در مسجد بر چادر سرخ رنگش تكيه زده بود، پس به او گفتم: اي پيامبر خدا! من به خاطر طلب علم آمده‌ام. پس فرمودند: مرحبا بر طالب علم! همانا فرشتگان با بال‌هايشان طالبان علم را احاطه مي‌كنند، سپس بالاي يك ديگر قرار مي‌گيرند تا اين‌كه تا آسمان اول مي‌رسند به خاطر محبت‌شان براي علم».

علم در كتاب‌هاي گذشته:

1 – حضرت ابن عباس رضي الله عنه فرمودند: «حضرت سليمان بن داوود را در بين علم، مال و حكومت مخير كردند تا يكي از آن سه را انتخاب نمود؛ وي علم را اختيار نمايد، پس مال و حكومت هم داده شد.

2 – در تورات خداوند تعالى به حضرت موسي عليه السلام دستور داده بود: «عظم الحكمة»، يعني: علم را تعظيم كن. و ثابت است كه اين پيامبر اولوالعزم براي كسب علم چنان تلاش نمود كه حتي براي يادگيري فقط سه مسئله از خضر عليه السلام همراه حضرت يوشع عليه السلام پياده سفري طولاني نمود، در حالي كه توشه‌ي سفرش فقط يك ماهي بود و بس.[21]

3 – در زبور خطاب به حضرت داوود عليه السلام آمده: اي داود! به احبار و رهبان بني اسريئل بگو كه بروند و متقين را تعليم نماييند و اگر در ميان آن‌ها متقي نباشد، با علماي آن‌ها گفت وگو كنند، و اگر علما نباشند، عقلاي‌شان را موعظه كنند كه تقوا، علم و عقل نجات دهنده‌ي بنده هستند.

4 – الله تعالى به حضرت داوود عليه السلام وحي فرمود: اي داوود! وقتي علما امر به معروف را و نهي از منكر را ترك كنند، رعب و هيبت آن‌ها از بين برود و به جاي آن‌ها افراد پست و بد، با هيبت شوند.[22]

5 – در انجيل فرموده: «واي بر كسي كه علم را فرا مي‌گيرد ولي در آن مسير تلاش نمي‌كند».[23]

6 – حضرت داوود عليه السلام ارشاد الله تعالى را نقل كرده‌اند: «هر عالمي كه خواهش دنيا را بر محبت من ترجيح مي‌دهد، كمترين معامله‌اي كه با او مي‌كنم اين است كه لذت مناجات خود او را محروم مي‌سازم؛ زيرا او از محبت من دور مي‌ماند.[24]

                               



تاريخ : شنبه 8 فروردين 1394 ا 10:43 نويسنده : ««×محمد جعفری ×»» ا
.: Weblog Themes By : VioletSkin.lxb.ir :.